خلاصه داستان: داستان انیمیشن از این قرار است که شرک از زندگی یکنواخت خود خسته شده برای همین آرزو دارد تا به روزهای قبل که مردم از او میترسیدند و به تنهایی زندگی میکرد بازگردد. در جشن تولد فرزندانش عصبانی میشود و کیک را خراب میکند و از خانه بیرون میرود. از طرف دیگر رامپلاستیلسکی جادوگری است که در گذشته در تصاحب تاج و تخت پادشاهی ناکام مانده است. او که خود جادوگر است، میخواسته با سحر و جادو فیونا را از قصر نجات دهد و در عوض پادشاهی را از پدر و مادر وی دریافت کند. ولی ناگهان شرک فیونا را نجات میدهد و همهی نقشههای او نقش بر آب میشود. برای همین او از شرک کینه دارد. او که وضعیت شرک را میبیند پیش او میرود و میگوید میتواند او را به همان روزهایی که میخواهد بازگرداند و در عوض یک چیز کوچک میخواهد و آن یک روز از زندگی شرک است که شرک حتی آن را به یاد هم نمیآورد. شرک قبول میکند و قرارداد را امضا میکند. اما رامپلاستیلسکی روز تولد شرک را از او میگیرد و دنیای شرک به شکلی در میآید که انگار او هیچگاه وجود نداشتهاست.و گربهی چکمهپوش و فیونا او را نمیشناسند و از همه مهمتر این که رامپلاستیلسکی پادشاه شده است و مردم در فقر و بدبختی هستند. از طرف دیگر غولهای دیگر که شبیه شرک هستند توسط رامپلاستیلسکی به بیگاری گرفته شدهاند. شرک این وضعیت را اصلاً دوست ندارد و درمییابد اگر فیونا او را از روی علاقه بد، او به زندگی قبلی خود بازمیگردد و اگر اینکار را قبل از ۲۴ ساعت انجام ندهد، شرک برای همیشه از بین خواهد رفت…
ناگهان الاغ از آنجا فرار میکند و به خانه شرک میرسد و سربازان هم از آنجا فرار میکنند.
پادشاه هم تمام حیوانات عجیب را به خانه او میفرستد و تا هنگامی که شرک شاهزادهزن فیونا را برای او از قصر اژدها آزاد نکند حکم خانهاش را نمیدهد.
شرک هم برای نجات شاهزادهزن اقدام میکند و طی اتفاقاتی که میافتدو...